اهمیت متدلوژی methodology و روش شناسی در تمدن سازی
اهمیت متدلوژی methodology و روش شناسی در تمدن سازی
یکی از اشتباهاتی که در دوره های گذشته باعث نفی و انکار یا بی مهری نسبت به بعضی علوم می شد، این بود که به متدولوژی methodology و روش شناسی علوم دقت نمیشد. به همین خاطر بود که وقتی با یک متد خاص در یک زمینه نتیجه می گرفتند و با روشهای دیگر نمی شد این مسیر را طی کنند، آن مسیر را کلا غیر منتج می دانستند و فکر می کردند آن روش کلا ارزش خودش را از دست داده است.
خیلی از تهمت ها و نارواهایی که در بین خود مسلمین هم صورت گرفته و به طرد بعضی از علوم و به تبع به طرد و یا تکفیر بعضی از علما (نعوذ بالله من شر نفسی) منجر شد، بر همین اساس است که در روش شناسی به خطا رفته اند، چه بحثهایی که بین اخباریین و اصولیین شکل گرفت و چه مشکلاتی که میان متکلمین و فلاسفه و عرفا مطرح شده است.
خیلی از درگیری هایی که بین امپیریست ها (مسلک تجربى)[1] و بین راسیونالیست ها (مسلک عقلى)[2] در غرب شکل گرفت نیز برخواسته از خلط بین متدها و روش ها بود.
در اهمیت این مطلب شهید مطهری می گویند:
« ولی در روش شناسی ما می دانیم که هر علمی را باید از روش خودش طی کرد و نباید بین روشها خلط کرد
در عصر اخیر، از کارهاى بسیار خوبى که شد این بود که علمى به نام «متدولوژى» یعنى علم متدشناسى به وجود آمد. این علم مىگوید: آنها که مىگویند متد قیاسى و متدهاى دیگر را نفى مىکنند اشتباه مىکنند، آنها هم که مىگویند متد تجربى و متد قیاسى را نفى مىکنند اشتباه مىکنند، آن هم که مثلًا مىگوید متد دیالکتیکى و نه استاتیکى اشتباه مىکند. عمده این است که انسان جایش را بشناسد: کجا جاى اسلوب قیاسى است، کجا جاى اسلوب تجربى، و کجا جاى آن دیگرى.»[3]
این خلط مبحث کار را به جایی رساند که غربی ها به کلی از معارف فلسفه اسلامی بی بهره شوند، لذا شهید مطهری تاسف می خورند از این خلط بحث و می گویند:
«عدهاى که اطلاعاتشان از فلسفه قدیم عموما از حدود افلاک تسعه و عقول عشره تجاوز نمىکند، و چون فقط نام آن را شنیده و یا اگر به کتابها مراجعه کردهاند چیزى از آن سر در نیاوردهاند، خیال کردهاند فلسفه اسلامى همان است که درباره افلاک تسعه و عقول عشره بحث مىکند، و چون امروز بىاساسى نظریّه افلاک روشن شده پس آنها مىتوانند گردن برافرازند و خود را از فارابى و بو على و صدر المتألّهین برتر شمارند. آرى، این عده مىپندارند حکمت الهى اسلامى همان فلسفه قدیم یونانیان است و چیز علاوهاى ندارد و ناروا هم داخل اسلام شده است.
اینان، نفهمیده یا فهمیده، جنایت عظیمى نسبت به اسلام و معارف اسلامى مرتکب مىگردند. حکمت اسلامى با فلسفه یونان همان اندازه متفاوت است که فیزیک اینشتین با فیزیک یونان. دلائلى هست که حتى الهیّات ابن سینا هم بطور کامل به اروپا نرفته است و اروپائیان از این گنجینه ارزنده هنوز هم بیخبرند. براى نمونه، ذکر مورد ذیل کافى است:
سخن معروف دکارت «من فکر مىکنم پس وجود دارم» که به عنوان فکرى نو و اندیشهاى پر ارج در فلسفه اروپا تلقّى شده است، حرف پوچ و بىمغزى است که بو على آن را در نمط سوم «اشارات» با صراحت کامل و در نهایت وضوح طرح کرده و سپس با برهانى محکم باطل کرده است. اگر فلسفه ابن سینا براى اروپائیان درست ترجمه شده بود، سخن دکارت با برچسب «ابتکارى نو» و «فکرى تازه» مبناى فلسفه جدید قرار نمىگرفت.»[4]
[1] msiripme
[2] msilanoitar
[3] مجموعه آثار شهید مطهری (سیری در سیره نبوی)، ج 16، ص 71.
[4] مجموعه آثار شهید مطهری (عدل الهی)، ج1، ص 111 و 112.