نظر قرآن درباره اثر تزکیه در شناخت حقیقی
نظر قرآن درباره اثر تزکیه در شناخت حقیقی
شهید مطهری: «اگر مىخواهى شناخت داشته باشى، شرط شناخت صحیح آدم بودن است. آدم باش«قد افلح من زکّیها و قد خاب من دسّیها»»
شهید مطهری در کتاب مسئله شناخت، بعد از نقد نظر مولوی که پای استدلالیان چوبین بود و نیز نقد امثال ابوعلی سینا که سخنان شهودی و قلبی عرفاء را به تمسخر میگیرد، را نیز مقبول نمی دانند و می فرمایند که سخن قرآن جمع بین هر دو است:
«قرآن چه مىگوید؟ قرآن نه این را مىگوید و نه آن را. قرآن نمىگوید فقط حس و عقل، دل هیچ؛ و همچنین نمىگوید که همهاش دل، و عقل هیچ؛ چون قلمروهاى اینها را از یکدیگر جدا مىداند. قلمروها و موضوعات فرق مىکند. براى اینکه خودت را بشناسى، مىگوید تزکیه نفس کن. هیچ روانشناس و روانکاوى نمىتواند به اعماق ضمیر انسان آن مقدار [آشنا شود] که تزکیه و تصفیه نفس، انسان را به خودش آشنا مىکند. با تزکیه و تصفیه نفس، یک سلسله حکمتهاى الهى، راه را و سلوک را به انسان نشان مىدهد و غبارها را از جلوى چشم انسان بر مىگیرد:
حقیقت، سرایى است آراسته هوى و هوس گرد برخاسته
نبینى که هر جا که برخاست گرد نبیند نظر گرچه بیناست مرد
قرآن نمىگوید اگر مىخواهى طب یاد بگیرى تزکیه نفس کن طب در دلت نقش مىبندد. این، حرف مفت است. درس طب را باید خواند، باید رفت روى بیماریها مطالعه کرد، روى داروها مطالعه کرد، باید آزمایش کرد. اگر ریاضیات مىخواهى یاد بگیرى باید درسش را بخوانى؛ طبیعت را مىخواهى بشناسى، همین طور: «قل انظروا ماذا فى السّموات و الارض «1»* انّ فى خلق السّموات و الارض و اختلاف اللّیل و النّهار لایات لاولى الالباب (اولى الالباب، در اینجا یعنى صاحبان فکرها) الّذین یذکرون اللّه قیاما و قعودا و على جنوبهم و یتفکّرون فى خلق السّموات و الارض ربّنا ما خلقت هذا باطلا «2».
قلمروى هر کدام از دیگرى جداست. حسابها را با هم مخلوط نکنید، نه تو منکر او باش و نه او منکر تو باشد، قلمروى حس و عقل محدود است، قلمروى دل هم محدود است، این یک حساب دارد و آن حساب دیگرى. همین قرآنى که اینجا مىگوید: «و اللّه اخرجکم من بطون امّهاتکم لا تعلمون شیئا و جعل لکم السّمع و الابصار و الافئدة لعلّکم تشکرون» «3» و اینچنین با خشونت یک فیلسوف دعوت به شناخت از راه حس و عقل مىکند، در جاى دیگر با لطافت بیان یک عارف- و بیشتر- مىفرماید: «و الّذین جاهدوا فینا لنهدینّهم سبلنا و انّ اللّه لمع المحسنین» «4» آنان که در راه ما مجاهده کنند، خود را پاک کنند،خلوص نیّت داشته باشند، اخلاص بورزند، از یک راههاى غیبى هدایتشان مىکنیم، نور به آنها مىدهیم، حکمت به آنها مىدهیم تا حقایق زندگى را خوب درک کنند و بفهمند، تا فکرشان بازتر، عقلشان روشنتر و چشمشان بازتر شود؛ و نیز مىفرماید: «و الشّمس و ضحیها، و القمر اذا تلیها، و النّهار اذا جلّیها، و اللّیل اذا یغشیها، و السّماء و ما بنیها، و الارض و ما طحیها، و نفس و ما سوّیها، فالهمها فجورها و تقویها، قد افلح من زکّیها و قد خاب من دسّیها» «1» اول طبیعت را ذکر مىکند: سوگند به تابش صبحگاه خورشید، سوگند به ماه چون پیروى آفتاب کند، سوگند به روز چون خورشید را جلا دهد، سوگند به شب آنگاه که جهان را فرا مىگیرد، سوگند به آسمان و آنکه آن را بنا کرد، سوگند به زمین و آنکه آن را گسترد، سوگند به نفس و جان انسان، سوگند به اعتدال روح انسان (چه زیبا مىگوید قرآن! به خدا انسان اشکش جارى مىشود از زیبایى و لطف این آیات)، قسم به جان انسان، قسم به اعتدال جان انسان، به این اعتدال خلقت، که فجور و تقواى [نفس را به او الهام کرد «2»]. بعد مىگوید: «قد افلح من زکّیها» رستگار شد آنکه نفس خودش را پاک کرد. اى آقاى عالم! اى آقاى فیلسوف! ضعفهاى خودت را باید برطرف کنى. اینکه من در لابراتوار هستم کافى نیست، باید آدم بود.
اگر مىخواهى شناخت داشته باشى، شرط شناخت صحیح داشتن آدم بودن است. آدم باش، برو در لابراتوار؛ آدم باش برو سر کلاس؛ آدم باش و فکر کن؛ آدم باش و تدریس کن؛ آدم باش و سر کلاس استاد بنشین. «قد افلح من زکّیها و قد خاب من دسّیها»
رستگار شد آن کسى که جان عزیزش را (که من به آن قسم خوردم) تزکیه کرد؛ بدبخت و بیچاره شد کسى که در او تدسیس کرد. «دسّیها» «3» از ماده «دسّ» است؛ دسّ یعنى تحریف کردن، قلم بردن، [مثل اینکه کسى] در متن اصلى و صحیح یک مؤلف، غلط وارد کند، یا در یک سند تنظیم شده قلم ببرد، یا اینکه کسى یک کتاب بنویسد و دیگرى مطلبى بر آن بیفزاید یا چیزى را از آن حذف کند و مسائلى را بگوید که روح مؤلّف به کلى از آن بىخبر باشد؛ مثل کتابهاى شعرى ما؛ معلوم نیست که حافظ بیچاره شعرهاى اولى که گفته چه بوده است. هر کسى که خواسته شعرى بگوید دیده که اگر به نام خودش باشد احدى گوش نمىکند، برداشته یک «حافظا» آخرش گذاشته و در [دیوان] حافظ خودش نوشته است. با چه زحمتى باید به دست آورد که حافظ اصلى کیست و الحاقیها کدام است. خیّام در همه عمرش شاعر نبوده، یعنى حرفهاش شعر نبوده ولى ذوق شعرى خیلى عالى و بالایى داشته است؛ مرد حکیمى است، مرد ریاضىدانى است، مرد موحّدى است و اهل توحید است؛ به یک واسطه شاگرد بوعلى است و همیشه از خود و بوعلى به عنوان «من و معلّمم» یاد مىکند. این همه شعرهاى پوچ از خیام نقل مىکنند [در حالى که] او در ردّ این مسائل- همینها که راجع به فلسفه خلقت، تکلیف و فلسفه حرمت و غیره در شعرهایش هست- رساله دارد که شورویها و مصریها چاپ کردهاند. مىگویند در همه عمرش فقط شانزده رباعى گفته است. مرد با ذوقى بوده و گاهى شعر مىگفته (مثل بوعلى که گاهى شعر مىگفته). شاعر هم وقتى ذوق شعرىاش گل مىکند یا سربهسر این مىگذارد یا سربهسر آن. بالأخره شعر است؛ زبان شعر غیر از زبان حکمت است، غیر از زبان علم است. حال ببینید در این رباعیّات که به نام خیام است چه حرفها که وجود ندارد. این را مىگویند «دسّ»، مىگویند «تحریف». قرآن چه زیبا تعریف کرده است! مىگوید: اى انسان! تو یک کتابى، در این کتاب حرف غلط ننویس، یعنى درست بنویس، هر جا که شناخت تو صحیح است [بنویس]، هر حرف غلطى بر لوح نفس خودت ثبت کنى به این کتاب خیانت کردهاى، هرچه لغو و چرند و مزخرف یاد بگیرى که نه به درد دنیایت مىخورد و نه به درد آخرتت [به این کتاب خیانت کردهاى] و قد خاب من دسّیها. قرآن مىگوید حیف این جان تو نیست که شعرهاى فروغ فرخزاد را در فکر خودت راه بدهى؟ قد افلح من زکّیها و قد خاب من دسّیها هر دروغى که در ذهنت بیاید و هر خلافى که فکرش را بکنى، به این کتاب خیانت کردهاى. اى انسان! خیانت نکن، به جان خودت سوگند، به اعتدال روح خودت سوگند که رستگارى تو در پاک نگهداشتن این جان، و بدبختى تو در آلوده کردن آن است.
--------------------------------------------------------------------------
(1). یونس/ 101.
(2). آل عمران/ 190 و 191.
(3). نحل/ 78.
(4). عنکبوت/ 69.
(1). شمس/ 1- 10.
(2). فجور یعنى انفجار، تقوا یعنى پاکى. قرآن گناه را نوعى انفجار مىبیند لذا «فجور» مىگوید. تعبیر کردن به «فجور» در مورد گناه خیلى معنى خاص دارد. تعبیراتى که قرآن راجع به ثواب و گناه دارد خیلى مهم است؛ گاهى گناه را «فجور» مىنامد، گاهى «اثم» مىنامد و گاهى «وزر» (بار سنگین). به قدرى نکات لطیف و دقیق روانشناسى [در این تعبیرات] هست که اصلا سابقه ندارد.
(3). اگرچه «دسّیها» با «ى» است، اهل ادب مىگویند مثل باب امللت و املیت است، یعنى دسّسها است که عرب تخفیف مىدهد و دسّیها مىگوید.
مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى، ج13، ص: 367-369.